خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

یادداشت پنجم

قضیه کارها داره جوش میخوره

دیروز عمو اومده بود و صبح تا عصر راننده آژانسش شده بودی و چققققد عصبانی بودی و چقدر شب قبلش فکر میکردی که با خودش میبرتت تو جلسه و چقد ضد حال خوردی و چقد دعوا کردیم باهم سر عصبانیت تو

ولی امروز همه چی خوب بود خدا رو شکر

تو میگی اولین پولی که گیرمون میاد بیست تومنه حدودا

من دارم با خودم فکر میکنم بیست تومن چقدر کمه..... باید خیلی بیشتر باشه تا بتونیم به رویاهامون برسیم....

با بیست تومن که نمیشه کاری کرد....

نهایتا یه کالکشن اپل از آخرین مدل هایی که تولید شده و همگی با رنگ رزگلد و یه دوربین و یه لپ تاپ که سفارش همه رو قبلا بهت دادم....

وای چقدر بیست تومن کمه....

اگه اینا رو برا من بخری که دیگه چیزی نمیمونه

ولی من هیچی نمیخوام هنوز...

نهایتا بریم چند دست لباس خوجگل بخریم برا جفتمون...

باید دورخیز کنیم واسه اون پول گنده ها که تو راهه....


پارسال نرفتم اعتکاف....

موندم خونه و لقمه گذاشتم دهنت و ثواب صدتا اعتکاف تو خونه ی خدا رو بردم....

ولی امسال قضیه فرق میکنه....

دارم میرم اعتکاف که برای زندگیمون دعا کنم...

وای از اون مهم تر نفسم هست که امسال کنکور داره....

بچه ی سپیده و فاطمه هم هستن که باید دعا کنم و سالم به دنیا بیان

داداشی هم هست....

بعدش برای پووولدار شدنمون دعا میکنم....

آخر از همه....


یادداشت چهارم

امروز اولین روز کاریت بود همسرم

صبح لباسای تمیز رو برات اتو زدم و راهیت کردم

ساعت نه و نیم رفتی و دو و نیم برگشتی

پر از انرژی بودی.... خیلی هم خسته بودی و انرژیت انقدری زیاد بود که خستگی رو چهره ت نبود....

منم برات یه نهار عالی و درجه یک گذاشتم و چقدر تو ذوق کردی و از دستپختم تعریف کردی

بعدش کااااااامل برام تعریف کردی چی شد

جز به جز

از رفتن و رسیدن و اتفاقایی که افتاد تا برگشت و ماشین و جاده ی گلی و....

شب هم که رفتیم کرج برای خرید بعدش بردی که مثلا منو سوپرایز کنی و بهترین بستنی کرج رو بهم بدی و نشد و جیگر زدیم و راه برگشت و واااااااای که چقدر خوش گذشت امشب....

امشب شب آرزوهاست.... آرزوم معلومه.... خوشبختیمون.... خوشبختیمون ادامه دار باشه.... زندگیمون تغییر کنه و خودمون و عشقمون نه... 

خیلی این روزا ازت راضی ام....

خسته نباشی همسر مهربونم...

یادداشت سوم

دیروز رفتی با "عالمی" حرف زدی.....

منم از فرصت نبودنت استفاده کردم و رفتم چرخیدم....

وقتی جلسه ت تموم شد بهم زنگ  زدی منم تو کافه بودم... وای که چقدر خوشحال بودی... و من چقدر از خوشحالیت کیف میکردم.....

دیشب هم که به مناسب این کار جدیدی که جور شده رفتیم یه شام تپل زدیم... چقدر راضی ام ازت وقتی انقدر خوبی  و انرژی داری.... ازت جون میگیرم....

امروز هم که از صبح درگیری و مدام تماس میگیری و آدم جور میکنی...

خوشحالم که میبینم جدی تر شدی....

ما داریم از صفر شروع میکنیم....

دلم روشنه به این قضیه...

یادداشت دوم

زندگی این روزهایمان خیلی سخت است

ولی تو با بودنت

همه این سختی ها را

برایم آسان میکنی

مهم نیست اگر چشمم دنبال خیلی چیزها مانده

مهم نیست خیلی چیزها نداریم

حتی این مهم نیست که گاهی شب ها از داشته های دیگران اشک میریزم

ولی

تنها چیزی را که دارم و برای تمام عمرم  به آن امیدوارم

محبت تمام نشدنی تو ست...

.

.

.

وقتی به نداشته هایم فکر میکنم ناگهان یاد یک چیز می افتم

اینکه 

همه ی این ها

که زندگی "دونفره" زیبایی دارند

به اندازه ی من و تو

خوشخبت نیستند

و همه ی آن زن ها

که عکس های زیبایی های زندگی شان را به اشتراک میگذارند

هرگز

همسرشان را

آنقد که من تو را دوست دارم

دوست ندارند...

.

.

.

مطمئنم !

یادداشت اول

سال هاست قرار است بنویسم

از همان روزهای اول مدام میگفت: "این ها را بنویس تا بعدا سختی هایمان یادمان بماند"

آن روزها تازه وبلاگم را بسته بودم و ئهنوز دلم نمیخواست برگردم و خاطرات تلخ و شیرین گذشته ام را یادآوری کنم

چند روز توی تقویم نوشتم

"رمزی"

ولی آنقدر رمزی بود که حتی خودم هم بعدا فراموش کردم جریان از چه قرار بود

کم کم انقدر در سراشیبی عشقمان افتادیم و روزها آنچنان به سرعت میگذشت که دیگر قول و قرار اولیه ام فراموشم شد

ولی حالا مینویسم 

حالا که شاید سخت ترین روزهای زندگی دونفره مان را سپری میکنیم...

من از امروز منتظر رسیدن روزهای طلایی زندگیمان هستم....