خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

یادداشت دوازدهم

ساعت پنج روز شنبه نمیدونم چندم دی ماه نود و پنج

نیم ساعته تو ایستگاه تاکسی وایسادم ولی هیچکس نمیره دهات ما

نمیدونم چرا باید ترجیح بدم دربست نرم و به جای چهار تومن هزار بدم.... حس میکنم خیلی فرق داره...

بغض دارم... خسته ام

زندگی روی گه‌ش رو داره نشونمون میده.... به جدی ترین حالت ممکن!

امروز روزی هست که علی اولتیماتوم داده

هیچ اتفاقی نمیوفته... تقریبا مطمینم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد