خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

یادداشت هفدهم

امروز استخر بودیم و بعدش بدون ماشین رفتیم تره بار صادقیه....

کلی خرید کردیم و چارتا کیسه کردیم و گرفتیم دست...

راه افتادیم تو  ستارخان تا برسیم به ایستگاه اتوبوس... بعدشم سوار شدیم و اومدیم تا مترو...

تو گفتی این سختی ها رو که میکشم بیشتر مطمین میشم که روزای خوب میاد... من بهت لبخند زدم و تو دلم گفتم ایشالا که میاد...

الانم تو مترو  نشستم.... توام تو مردونه... روزای خوب میاد... روزایی که حسرت بخورم برای سوار شدن مترو صادقیه تا گرم دره....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد