خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

یادداشت هشتم

بعد از چند ماه اومدم و دوباره دارم برات مینویسم همسر خوبم

تو این چند ماه تو خیلی تلاش کردی

برای ارتباط با تاجرهای خارج از ایران از طریق علی بابا و اینا...

رفتی تا اندیمشک برای شکر و جور نشد و برگشتی و کلی حرص خوردی

از جیب کلی پول گذاشتی برای حسین و کیانی و طرف بدقولی کرد و سه هفته مدام نگران بودی که میشه یا نه

آخرش بعد از اینکه یارو زد زیرش به حرفم گوش کردی و قرارداد رو فسخ کردی

حالا هم که ده تومن دادی به اون یکی برای یه بار شکر دیگه

که اگه یارو بخوره مجبوریم طلاهای منو بفروشیم

یا ماشین رو...

ولی من دلم روشنه همسر خوبم

من بهت ایمان دارم

من میدونم که این معامله آخری میشه و همین هفته چهل تومن گیرمون میاد و تو یه کم خیالت راحت میشه

بعدش کلی از اون نمونه هایی که مونده رو میگی برات بفرستن

بعد ماشینمونو درست میکنیم

بعد دیگه انقدر نگران پول نیستی

و ایشالا بعدتر از همه اینا همه چی خوب میشه.....

من دل رو برای خونه دوبلکس نیاوران صابون زدماااا یادت نرررررررره...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد