خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

یادداشت ششم

چقدر این روزا دوتامون درگیریم

نمیدونم کی شب میشه

حتی نمیرسم بیام اینجا و خاطره بنویسم

ولی راضی ام شکر خدا

هنوز به هیچی نرسیدیم ولی همین تلاش کردن تو کلی برام ارزش داره عزیزم....

چند شب پیش که خونه ی مامان بودیم میگفتی اگه به یه جایی رسیدم این افغانی هایی که نگهبان شدن تو مجتمع مامان رو جمع میکنم و میارم بهشون کار یاد میدم و جای خواب میدم و حقوق خوب میدم که به یه جایی برسن...

خوشحالم از اینکه انقد نگاه خوبی داری به آینده ت....

دوستت دارم همسر خوبم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد