خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

خوشبختی نوشت های من

روزمرگی هایم را مینویسم... شاید بعدها کودکم بخواند....

یادداشت اول

سال هاست قرار است بنویسم

از همان روزهای اول مدام میگفت: "این ها را بنویس تا بعدا سختی هایمان یادمان بماند"

آن روزها تازه وبلاگم را بسته بودم و ئهنوز دلم نمیخواست برگردم و خاطرات تلخ و شیرین گذشته ام را یادآوری کنم

چند روز توی تقویم نوشتم

"رمزی"

ولی آنقدر رمزی بود که حتی خودم هم بعدا فراموش کردم جریان از چه قرار بود

کم کم انقدر در سراشیبی عشقمان افتادیم و روزها آنچنان به سرعت میگذشت که دیگر قول و قرار اولیه ام فراموشم شد

ولی حالا مینویسم 

حالا که شاید سخت ترین روزهای زندگی دونفره مان را سپری میکنیم...

من از امروز منتظر رسیدن روزهای طلایی زندگیمان هستم....