ساعت پنج روز شنبه نمیدونم چندم دی ماه نود و پنج
نیم ساعته تو ایستگاه تاکسی وایسادم ولی هیچکس نمیره دهات ما
نمیدونم چرا باید ترجیح بدم دربست نرم و به جای چهار تومن هزار بدم.... حس میکنم خیلی فرق داره...
بغض دارم... خسته ام
زندگی روی گهش رو داره نشونمون میده.... به جدی ترین حالت ممکن!
امروز روزی هست که علی اولتیماتوم داده
هیچ اتفاقی نمیوفته... تقریبا مطمینم....